فارغ است از یاد مرگ!
آدمی هم مثل برگ، میتواند زیست بی تشویش مرگ...
گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را
می تواند یافت لطف:
*هرچه بادا باد را*
همه ی اتفاق ها ی خوب افتادند و دست و پایشان شکست.
این روزها اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد ،
از افتادن میترسند
می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت
این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت
مانند آشنای غریبه در این جهان
جز مرز های بسته ی خود کشوری نداشت
گفتم بمان که دولت عشق است بودنت
اما توجهی به چنین دلبری نداشت
وقتی که رفت قامت دیوار قد کشید
آنقدر قد کشید که دیگر دری نداشت
من ماندم و کبوترحسی که هیچ گاه …
بال و پر رها شده ی دیگری نداشت
یک آن تبر به دست دلم را هدف گرفت
وقتی شکست دعوی پیغمبری نداشت
آتش گرفت هیزم چشم ترم ولی
انگار- هیچ- نیت ِ افسونگری نداشت
شیطان نشست وسوسه ای روبراه کرد
آدم ولی دوباره دل ِ کافری نداشت
دیالوگ بهرام رادان در پل چوبی:
روزی که فکر کردی یکی رو از ته دل دوست داری ولش نکن… ممکنه دوباره تکرار نشه… آدم وقتی تو
سن و سال توئه فکر میکنه همیشه براش پیش مییاد… باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی همون
یه بار بوده… که حالِت با چیز دیگهای خوب نمیشه… عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه…
عشق خيس شدن دو دلدار در زير باران نيست…عشق اينست که من چترم را روي دلدار بگيرم و او
نبيند….نبيند
وهرگز نداند که چرا در زير باران خيس نشد…..
حتی اگر کسی بتواند از کوچه ی بن بست بگذرد...
نه ..!
فکرش را هم نکن
من نمی توانم از عشق تو بگذرم
گفتند: گرسنگی نکشیدی
عاشقی یادت بره ..!
روزه گرفتم تا فراموشت کنم .
اما شدی...
دعای افطار و حاجت سحرم !!
وقتی شنیدم
تو در میان جمعیتی،
به هر که رسیدم سلام دادم ...
ادمک اخر دنیاست بخند
ادمک مرگ همینجاست بخند
دست خطی که تورو عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
ادمک خرنشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
حضرت موسی در کوه طور در مناجات خود گفت :
یا اله العالمین ( ای خدای جهانیان )
جواب آمد : لبیک ( تو را پذیرفتم )
سپس عرض کرد : یا اله المطیعین ( ای خدای اطاعت کنندگان )
جواب آمد : لبیک
موسی ادامه داد : یا اله العاصین ( ای خدای گنهکاران )
این بار شنید : لبیک ، لبیک ، لبیک...
موسی پرسید : حکمتش چیست که این بار سه بار شنیدم که فرمودی؛ لبیک ؟!
خطاب شد :
عارفان به معرفت خود ؛
نیکوکاران به کار نیک خود ؛
و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند ...
ولی گنهکاران من ، جز به فضل من پناهی ندارند !
به من بگو موسی ...
اگر از من ناامید شوند ، به چه کسی پناه ببرند ؟
به شبانی عابد که گرگ ها در میان گوسفندانش بودند و به آنها آزاری نداشتند ، گفتند :
از کی گرگان را با گوسفندانت آشتی افتاده است ؟
گفت :
از آنگاه که شبان با خدای خود آشتی کرده ...
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست؟
پس قشنگی های دنیا مال کیست؟
باختم در عشق اماباختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی مگرتقدیر چیست؟
تقدیر چیست؟...
مرگ سراغ رابعه عدویه رفت.
گفت کیستی ؟
گفت : یتیم کننده ی بچه ها و بیوه کننده ی زن ها هستم !
رابعه گفت :چرا همه اش از بدی خودت گفتی ؟
چرا نمیگویی رساننده ی دوست به دوست هستم ؟!
لیست آرزوهای تو ؛ لیست کارهای خداست .
.
.
.
.
.
صبر داشته باش، اعتماد کن و بگذار کارش را انجام دهد .
درست است که او کل جهان را در 6 روز آفرید، اما این دلیل نمیشود در مقابل توعجله کند...
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
راه حقیقت میان آسمانها نیست
راه حقیقت از میان قلب می گذرد…
"بودا"
ماهی ها چقدر اشتباه می کنند،
قلاب علامت کدامین سوال است که بدان پاسخ می دهند؟
آزمون زندگی ما پر از قلاب هایی است
که وقتی اسیر طعمه شان می شویم،
تازه می فهمیم ماهی ها بی تقصیرند!!
تو بدون عشقت,من بدون خواهرم…!
خدایا این " قسمت " را کجا فرستادی
که هر وقت نوبت به من میشود
میگویند نیست ..
بی تو ایستاده ام
روی پاهای خودم
ودارم تو را نگاه میکنم
که حتی روی حرف خودت هم
نمی توانی بایستی ...
"تو" جا زدی
"من" جا خوردم
"او" جا گرفت
همین یک جابه جایی
"جانم" را گرفت
زندگی را دشتی پر از گل و زیبایی تصور کن
اگر چنین شود تمام اتفاقاتی که
پیش رویت قرار میگیرند نیز برایت
همچون برکه و نهری زیبا جلوه می کنند …
هر روزی که می آید ، این شمایید
که انتخاب میکنید چگونه بگذرد .
کم نیستند شادی ها، حتی اگر بزرگ نباشند . . .
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان می خندیم
چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم
و چه ارزان می فروشیم لذت با هم بودن را
چه زود دیر می شود و نمیدانیم که
فردا می آید شاید ما نباشیم !
تعداد صفحات : 13