میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟
جــایــی کـه
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
برگـَـــرد..
یادت راجاگذاشتی …
نمی خواهم عُــمری به این امید باشم
که برای بُردنَش بر می گردی ...
به هرکه می گویم “تو” به خودش می گیرد
چه ساده اند اینها ! نمیدانند هیچکس برای من “تو” نمیشود . ..
لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای
خیره به آسمان
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند.
زیرلب میگویی:
دیگه مهم نیست!
و یك چیزی توی زندگی ات تمام میشود
بترس از روزی که دیگر برایم مهم نباشی
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به كوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یكی ابر سیه آمد كه روی ماه تابان را بپوشانید ....
خداوندا....
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد!!...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست!!....
چشمانم را بستم و فهمیدم یه نابینا نه فیلم میبینه ، نه فوتبال ، نه غذایى که میخوره و نه حتى صورت کسانى که
دوستشون داره , بــــگذار یکبار هم شکر کنیم
شکر داشته هایمان حـــــتی اگر انــــدک ….
آدم های تنها
گاهی آدم های تنها؛
خیلی خوش شانس هستند؛
چون کسی را ندارند تا از دست بدهند ...!
دنیا و تنهایی
دنیا تنهایی های زیادی داره
اما گاهی وقتا ، تنهایی هم دنیایی داره...
خــدایـــــــــا . . . .!
دستانم را زده ام زیر چانه ام.........!
مات و مبهوت ،
فقط نگاهت میکنم...؟!
طلبکار نیستم.....!
فقط،
مشتاقم بدانم ته قصه چه میکنی بامن ......!
لـطـفــا … تــا زنـده ام بـــــــــــــمان
دیــوانـــه ام مــی کــنــد
فــکــر ایــنــکـــه
زنــده زنــده نــیــمــی از مــن را از مــن جـدا کـنـنـد
لـطـفــا …
تــا زنـده ام بـــــــــــــمان
یعقوب یادم داده است ،
دلبرت وقتی کنارت نیست …
کور بودن بهتر است
ﺁﺩﻣﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛
ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯾﺸﺎﻥ
از آدم ها بُت نسازيد ………!
اين خيانت است ………….!
هم به خودتان ……….. هم به خودشان ………..!
خدايي مي شوند که خدايي کردن نميدانند………!
و شما در آخر مي شويد سرتا پا کافرِ خداي خود ساخته ………….
اين خيانت است ………….!
هم به خودتان ……….. هم به خودشان ………..!
خدايي مي شوند که خدايي کردن نميدانند………!
و شما در آخر مي شويد سرتا پا کافرِ خداي خود ساخته ………….
بعضی وقت ها ارززش تنهایی از طلا جلو می زند.
وتعیین عیارش بسیار سخت.
چون صداوتصاویر در تنهایی شفاف می شود .
وخیلی چیزهای گم شده پیدا می شود…
وقتی دو قلــــب برای یکـدیگر بتپد ،
هیچ فاصلـــ ــه ای دور نیسـت .
هیچ زمانی زیــــاد نیسـت…
و هیچ عشــــــق دیگری نمی تواند
آن دو را از هم دور کند .
محکـم تریـن برهان عشـــــق…
اعتمـــــــاد اسـت….
بگذار ابر سرنوشت هرچه می خواهد ببارد ما چترمان خداست
دوستی یک حادثه و جدایی یک قانون است بیا حادثه آفرین و قانون شکن باشیم
یادمان باشد به دل کوزه ی آب،که بدان سنگ شکست . . .
بستی از روی محبت بزنیم!!
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند . . .
آبرویش نرود . . . !
یادمان باشد فردا,ناز گل را بکشیم . . .
حق به شب بو بدهیم . . .
و نخندیم دگر به ترکهای دل هر گلدان . . . !!
و به انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا…!
زندگی شیرین است!
زندگی باید کرد . . .
و بدانم که شبی، خواهم رفت . . . !!!!!!!!
و شبی هست که نباشد پس از آن، فردایی . . . !!!!
زیبایی که شما در اطراف می بینید
بازتابی است از شخصیت شما …
خوبی که در دیگران میبینی ،در واقع درون توست…
ازآسمان هرچه بباردفرقی نمی کند
بی تو هیچ چیز دوست داشتنی نیست
مرگ انســـان زمـانیســت که
نـــه شـــب بهانــه ای بـرای خـــوابـیـدن دارد
و نـــه صـــبح دلیلی بـرای بیــــدار شــــدن…..!
خیلی سخته تو این دنیایی که
هیچ کس ، هیچ کس رو نمی خواد
تـــــــــو بـــخـــوای
اونـــــم بــــخــــواد
امـــــــا
دســــــــت روزگـــــار
نـــــــــخــــــواد !
آنقدر پیش این و آن
از خوبــــــــی هایش گفتم
که وقتی سراغش را می گیرند
شرم دارم بگویم
تنهایــــــــم گذاشت !
خدا در دل کودک فقیریست
که درگوشه خیابان خوابیده
و حاجی درمیان عربها بدنبال خدا میگردد
برای زیارت خدا لازم نیست
به مساجد، زیارتگاهها وسرزمین وحی برویم
خدا را می توان درشادکردن چشمان گریان کودکی فقیر
درخیابان وهر جای دیگری زیارت کرد
خداچه رنگیه؟
زن كتابچه سفید را بست. آن را روي ميز گذاشت : بپرس عزيزم …مامان خدا زرده ؟!! زن سر جلو برد: چطور؟! آخه
امروز نسرين سر كلاس مي گفت خدا زرده …!!!خوب تو بهش چي گفتي؟ خوب، من بهش گفتم خدا زرد نيست.
سفيده !!! مكثي كرد: مامان، خدا سفيده؟ مگه نه؟ زن، چشم بست و سعي كرد آنچه دخترش پرسيده بود در ذهن
مجسم كند. اما، هجوم رنگ هاي مختلف به او اجازه نداد…چشم باز كرد و گفت: نمي دونم دخترم. تو چطور
فهميدي سفيده؟ دخترک چشم روی هم گذاشت. دستانش را در هم قلاب کرد و لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو
سياهي به خدا فكر مي كنم، يه نقطه سفيد پيدا ميشه… زن به چشمان بی فروغ و نابینای دخترک نگاه کرد و
دوباره چشم بر هم نهاد و بی اختیار قطره ای اشک از گوشه چشمانش سرازیر شد…!!!
برای زیبا زندگی نکردن، کوتاهی عمر را بهانه نکن…
عمر کوتاه نیست ، ما کوتاهی می کنیم!
زندگی ، لحظه به لحظه ش غنیـــمته، فرصـــته، شانسه ، عشقـــه ساده ازش نگذریم
افسانه ها را فراموش کن رفيق !!
!دوري و دوستي کدام است ؟!
من کمي نبودم ،
ديگري جايم را پُر کرد !!
به همين سادگي !!
پسر در پارک عاشق دختر شد...
رفت و کنارش رو نیمکت نشست...
به دختر گفت عاشقتم...
دختره گفت: خونه داری؟؟؟
پسر گفت:نه
دختر گفت:ماشین داری؟؟؟
پسر گفت:نه
دختر گفت:پول داری؟؟؟
پسر گفت:نه
دختر گفت:شغل داری؟؟؟
پسر گفت:نه
دختر گفت:بزن به چاک
پسر گفت:وقتی یه ویلای بزرگ تو ولنجک دارم خونه میخوام چکار؟
وقتی راننده ی شخصی دارم ماشین میخوام چکار؟
وقتی یه کارخونه دارم پول میخوام چکار؟
وقتی صاحب یه شرکت بزرگ دارم شغل میخوام چکار؟
دختر گفت: عاشقتم
پسر گفت:بزن به چاک
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن
روی دریا کف نشیند، قعر دریا گوهر است
"صائب تبریزی"
مراقب " بار آخـر " هایـی باشیم
که " بار آخرتمان " را
سنگین می کند ...
حضرت عيسى بن مريم(ع) به قبرى عبور كرد
و صاحب آنرا در عذاب خداوند معذب ديد،
سال بعد كه مجددا عبورش به آن قبر افتاد صاحب آن قبر را آزاد از عذاب خدا ديد.
از روى تعجب گفت: خدايا صاحب اين قبر سال گذشته در عذاب تو بود
چرا امسال عذاب از او برداشته شده؟؟ خطاب آمد: اى روح خدا،
او پسرى داشت كه به تكليف الهى رسيده،
او براى مردم راهى را ساخته و يتيمى را پناه داده است،
ما نيز بپاس عمل صالح او، پدر را بخشيديم.
لحظه ای میرسد
که آدم از همه چیز دست میکشد
چون عاقلانه ترین کار همین است ...
ساده .....
ساده لباس بپوش!
ساده راه برو!
اما در برخورد با دیگران ساده نباش!
زیرا سادگی ات را نشانه می گیرند!
برای در هم شکستن غرورت
دنیا دنیای ریاضی ست
وقتی عشق را تقسیم کردند
تــــــــو
خارج از قسمت من شدی
چــــــــــــــوبــــ سادگـــــی ام را خـــــورده ام ....
جنگل فقط سوختنی نیست
فقط دیدنی نیست ....
خوردنی هم هست
من یک جنگل چوب سادگی ام را خورده ام
نان و نمک
به حرمت نـــــــــــــــان و نمـــــــــــــکی که با هم خوردیــــــــــم
نـــــــــــــــــان را تــــــــــــــــــــو ببــــــــــــــــــــــر
که راهت بلنـــــــــــــــــد است و طاقتــــــــــــــــــت کوتاه
نمـــــــــــــــــک را بگــــــــــــذار برای من
میـخواهــــــــــــــــم این زخـــــــــــم همیشـــــــــــه تــــــــــازه بمانـــــــد
تازه فهمیدم :
آنهایی که بی عاطفه هستند ...
روزگاری بسیار عاشق بودند.
کسی را که دوست داری آزادش بگذار ،اگر قسمت تو باشد برمی گردد وگرنه بدان که از اول مال تو نبوده است.
آزادش بگذار ،اگر قسمت تو باشد برمی گردد وگرنه بدان که از اول مال تو نبوده است.
برای خوشبخت بودن ...
برای خوشبخت بودن، فرش قرمز لازم نیست!
نیازی به فریاد حوادث نیست.
موسیقی باران، برای دلخوشی کافیست.
سلامی به پدر، نگاهی به خواهر کافیست.
برای خوشبخت بودن، آغوش گرم یک مادر کافیست.
سواری روی موج خیال ،
نشستن کنار یادگاریها ،
رفتن میان خاطره ها کافیست.
برای خوشبخت بودن، یک احساس کوچک خوشبختی کافیست.
تعداد صفحات : 13
اطلاعات کاربری
دختر کوچولو دو سیب در دست داشتلینک دوستان
آمار سایت
کدهای اختصاصی