دختر کوچولو دو سیب در دست داشت
در این موقع مادرش وارد اتاق شد و گفت: یکی از سیباتو به من میدی؟
دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به سیب ها ؛
اندکی اندیشید!
سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب.
لبخند روی لبان مادرش ماسید
سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است
اما..
دخترک لحظه ای بعد یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان این سیب شیرین تره!
مادر خشکش زد
چه اندیشه ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود
هر قدر باتجربه باشید
هر قدر خود را دانشمند بدانید
قضاوت خود را اندکی به تاخیر اندازید
و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد
زن فقیری که خانواده کوچکی داشت،
با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد،
تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.
آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد
مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد.
ضمنا به او گفت:
وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا
را فرستاده، بگو کار شیطان است.
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار
شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد.
منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟
زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد!
"ایمانتان بسیار"
زن و مرد دعواشون شد!باهم قهرن و باهم حرف نمیزنن
صدای زنگ تلفن:زن گوشی رو برمیداره
مردمیشنوه که دوستای زن به استخر دعوتش کردن
مردباخودش فکر می کنه:
کاش همین الان قبول کنه و بره تا چندساعتی تنها باشم و آروم شم
صدای زنگ تلفن:مرد گوشی رو برمیداره
زن میشنوه که دوستای مرد برای دیدن فوتبال دعوتش کردن
زن با خودش فکر میکنه:
کاش قبول نکنه کاش همین الان بیاد پیشم و بگه:
میدونم ازم دلخوری واسه همین نمیرم تاباهم باشیم و اگه ناراحتت کردم از دلت در بیارم
مردها برای آروم شدن نیاز به خلوت دارن و زنها برای آروم شدن نیاز به حمایت!
سلااااااااام
دوستای گلم با شناخت این تفاوتها خیلی از مشکلات به آرامی حل میشن!!
کیک بهشتی مادربزرگ
دختر كوچكی برای مادربزرگش توضيح میدهد كه چگونه
همه چيزها ايراد دارند: مدرسه، خانواده، دوستان و …
در اين هنگام مادربزرگ كه مشغول پختن كيك است،
از دختر كوچولو میپرسد كه آيا كيك دوست دارد
و پاسخ دختر كوچولو البته مثبت است.
ـ روغن چطور؟ نه!
ـ و حالا دو تا تخم مرغ، نه! مادر بزرگ .
ـ آرد چی؟ از آرد خوشت میآيد؟ جوش شيرين چطور؟
ـ نه مادر بزرگ! حالم از آنها به هم میخورد .
بله، همه اين چيزها به تنهايی بد به نظر میرسند،
اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، يك كيك خوشمزه درست میشود،
خداوند هم به همين ترتيب عمل میكند،
خيلي از اوقات تعجب میكنيم كه چرا خداوند بايد بگذارد
ما چنين دوران سختی را بگذرانيم. اما او میداند
كه وقتی همه اين سختیها به درستی در كنار هم قرار گيرد،
نتيجه هميشه خوب است! ما تنها بايد به او اعتماد كنيم،
در نهايت همه اين پيشامدها با هم به يك نتيجه فوق العاده میرسند.
روزهای بدی در زندگی آدم می رسد
که هیچ کسی حتی نمی پرسد:
" خوبی ؟ "
برای چنین روزهای بدی
نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری
به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی
و نامش چه زیباست …
خدا …
خداوندا
دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست
با لالایی مهربان خود آرام کن
تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم……
گاندی خطاب به معشوقه اش:
تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم
و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی
کسی که تو از من میخواهی بسازی
یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت !!!
من باید بهترین خودم باشم برای تو …
و تو باید بهترین خودت باشی برای من …
خوب من
هنر عشق در پیوند تفاوت هاست
و معجزه اش ، نادیده گرفتن کمبودها …
"سلطان دلها"باش, اما دل نشکون.
بزار همه عاشقت باشن اما تو عاشق یکی باش…..
پله بساز اما از کسی بالا نرو,
دورت و شلوغ کن اما تو شلوغیا خودتو گم نکن…..
"طلا" باش اما خاکی…..
آدمهاي منفي به پيچ و خم جاده مي انديشند
و آدمهاي مثبت به زيباييهاي طول جاده…
عاقبت هر دو به مقصد مي رسند،
اما يکي با حسرت و ديگري با لذت!
از زندگي خود لذت ببريد و قدر ثانيه هاي خود را بدانيد.
زمان ارزشمند است و ما يکبار بيشتر زندگي نخواهيم کرد.
دلــگیـــر مباش …
دلت که گیـر باشد ، رهـــــا نمی شوی !
خـداونـد بنده گــان ِ خود را با آنچه به آن « دل » بســته اند می آزمــاید !
اين سؤال ، موجب دگرگونى شديدى در زندگى عده اى ،
از جمله پيتر دراکر(نظریه پرداز معروف مدیریت)شده است.
معلم او ، در سيزده سالگى، سؤالى پرسيده
و گفته انتظار ندارم بتوانيد به سؤال من پاسخ دهيد.
اما اگر در پنجاه سالگى هم نتوانيد پاسخى براى آن بيابيد ،
در اين صورت ، حتم بدانيد که زندگي تان را ضايع کرده ايد.
آن سؤال اين است: " به خاطر چه چيزى بايد از تو ، ياد کنند؟"♥
امام صادق(علیه ا لسلام) فرمود:
عا لمى نزد عابدى رفت و به او گفت نماز خواندنت
چگونه و در چه حد است؟
عابد گفت: مانند منى را از نمازش مي پرسند؟!
در صورتيكه من از فلان زمان و فلان وقت عبادت خدا ميكنم.
عا لم گفت: گريه كردنت چگونه است؟
گفت چنان ميگريم كه اشكهايم روان مىشود.
عا لم گفت: همانا اگر خنده كنى و ترسان باشى،
بهتر است از اينكه گريه كنى و ببا لى.
هر كه به خود ببا لد چيزى از عملش بالا نرود (پذيرفته نشود).
اصول كافى ج: 3 ص: 428
به حیوان ها شهوت داد بدون شعور . . .
و به انسان هر دو را . . .
انسانی که شعورش به شهوتش غلبه کند
و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ؛
ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻭ ﯾﮏ ﮔﻞ …
ﺍﻣﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪ ،ﯾﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﻭ ﯾﮏ ﮐﺮﻡ ﺑﻮﺩ؛
ﻣﺮﺩ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ . ﺑﺎﺧﻮﺩ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ :
ﺧﺪﺍ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﻧﭙﺮﺳﺪ .
ﺑﻌﺪﺍﺯﻣﺪﺗﯽ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﺯﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺍﺯ ﺧﺎﺭ ﮔﻠﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺋﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺁﻥ ﮐﺮﻡ ﺯﺷﺖ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛
ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﻨﻈﺮ ﻣﺎ ﻏﻠﻂ ﺑﯿﺎﯾﺪ
ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﯾﺪ
ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﻭ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ ..
ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺩﺍﯾﻨﺪ!!!
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟
"ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛
ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ
"ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ،
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ…
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﯿﺰی ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ،
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺳﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻡ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ…
ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪﺍﻡ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ،
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏﻫﺎﯼ شاملوی ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ…
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ…
………………………….
به کسی که دوستش داری ""دلبسته"" باش نه وابسته!!!
را تا جایی كه میتوانی بالا بیاور و اظهار عجز كن... سرت را بالا بگیر و تا جایی كه میتوانی از اظهار عجز و تواضع خودداری كن كه اگر قرار باشد مشكلت حل شود ، حل میشود و اگر قرار است مشكلت حل نشود ، حل نمیشود و در این میان فقط تو خودت را كوچك كرده ای...
برآورده كردن حاجات با خداست ( نه مخلوق) |
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای
برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو
کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به
داخل نگاه میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ،
نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به
پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد،
در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق میزد وقتی آن خانم،
کفشها را به او داد. پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید!
به هر چیز که بیندیشی وسعتش میدهی
پس به چیزی بیندیش که دوستش داری .
مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد پاسخ داد: من چیزی ندارم که ببخشم…
خدا پاسخ داد: چرا!!!! محدود چیزهایی داری!
یک صورت که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان که می توانی از دیگران تمجید کنی وحرف خوب بزنی!
یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی!
چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
فقر واقعی فقر روحــــی ست.
دل آدم ها خیلی ساده گرم میشود:
لیلی مریض بود
دوای درد او شیر تازه بود.
مجنون برای لیلی شیر تازه ای آماده کرد
اما شیر را در ظرفی بسیار زیبا برای معشوقه ی خود تزئین کرد و برایش برد
لیلی با دیدن مجنون ظرف رو از دست مجنون گرفت
و با عصبانیت به زمین زد و ظرف شکست
مجنون بسیار خوشحال شد و رقصان برای تهیه ظرف دیگری بازگشت
در راه ریش سفید محل از مجنون پرسید
چرا زندگی خود را صرف کسی می کنی
که هیچ علاقه ای به تو نداره و از تو متنفره؟
مجنون جواب داد :
اگر بر من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی ؟
می گویند
قانون است ؛
که زن بنشیند
تا مرد نازش را بکشد!
زن کم باشد
تا مرد بماند!
من اما میگویم :
این قانون ها
مفت هم نمی ارزد!
این ها قانون نیست اصلا"…!
این ها یک مشت غرورهایِ ظریف است
که بعضی ها
چاشنی بی مهری شان می کنند
نه جانم…!
مرد و زن ندارد
به نقطه ی عشق که رسیدی
شور انگیز باش برایِ عاشقانه هایت…
میان جمع رویش را ببوس ؛
میان مردم فریاد بزن دوستت دارم ؛
و اگر کسی چشم غره ای رفت
دعایش کن
تا عاشق شود
همین…
اینگونه باشیم
از کوفی عنان(دبیر کل سابق سازمان ملل و برنده صلح نوبل)پرسیدند:
بهترین خاطره ی شما از دوران تحصیل چه بود؟
او جواب داد:
روزی معلم علوم ما وارد کلاس شد و
برگه ی سفید رنگی رابه تخته سیاه چسباند.
در وسط آن لکهای با جوهر سیاه نمایان بود.
معلم از شاگردان پرسید:
بچه ها در این برگه چه می بینید؟
همه جواب دادند:
یک لکه سیاه آقا
معلم با چهره ای اندیشمندانه لحظاتی در مقابل تخته کلاس راه رفت
وسپس با دست خود به اطراف لکه سیاه اشاره کرد و گفت:
بچه های عزیز چرا این همه سفیدی اطراف لکه سیاه را ندیدید؟
کوفی عنان می گوید:
از آن روز تلاش کردم
اول سفیدی (خوبیها، نکات مثبت، روشنایی ها و…) را بنگرم
ابوسعید ابوالخیر را گفتند فلانی شاهکار میکند،
چرا که قادر است پرواز کند،
گفت این که مهم نیست، مگس هم میپرد.
گفتند فلانی را چه میگوید که روی آب راه میرود!
گفت اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار میکند.
گفتند پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت این که در میان مردم زندگي کنی ولی هیچگاه به کسی دروغ نگویی،
کلک نزنی و سوءاستفاده نکنی، این شاهکار است.
اگر بر آب روی، خسی باشی؛
و اگر در هوا پری، مگسی باشی؛
دل به دست آر تا كسی باشی
كودكي گل فروش با صداي عاجزانه التماسم كرد گل بخر
گفتم براي كي؟
گفت براي هديه دادن به عشقت!!...
گفتم اگه عشقم به عشقش هديه داد چي؟
لحظه اي سكوت كرد وگفت:گل هايم فروشي نيست!!
پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت:
دختر کوچيک گفت:«نه بابا، تو دستِ منو بگير..»
پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چه فرقی میکنه عزیزم ؟!!!!!؟؟؟؟
دخترک جواب داد:
اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان،
امام حسين عليه السلام :
يا أُختاه لاتَنسيني في نافِلَةِ اللَّيلِ ؛
امام حسين عليه السلام :اى خواهرم ! مرا در نماز شب فراموش نكن
امام حسين عليه السلام :
لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه َ يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ ؛
امام حسين عليه السلام :بر هيچ چشم مؤمنى روا نيست
كه ببيند خدا نافرمانى مى شود و چشم خود را فرو بندد ،
مگر آن كه آن وضع را تغيير دهد .
امام حسين عليه السلام :
مَن عَبَدَ اللّه َ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللّه ُ فَوقَ أمانِيِّهِ و كِفايَتِهِ ؛
امام حسين عليه السلام : هر كه خدا را ، آن گونه كه سزاوار او است ،
بندگى كند ، خداوند بيش از آرزوها و كفايتش به او عطا كند .
خدایا . . .
خواستم بگویم تنهایم
اما نگاه خندانت ، مرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تــو … !
در مسابقه بین شیر و گوزن ، بسیاری از گوزن ها برنده میشوند
چون شیر برای غذا میدود و گوزن برای زندگی
پس
” هدف مهم تر از نیاز است “
شجاعت در زور بازو نیست، در مهار نفس است
خوب بودن را منوط به دیگران نکن
و بد بودن خود را به علت بد بودن دیگران توجیه نکن،
ما آیینه نیستیم؛
مشک را گفتند چرا با هر که نشینی از بوی خوشت به او می دهی؟
گفت: زیرا ننگرم که با که ام؛ به آن نگرم که من کیم …
طوری بخنـــد که حتی تـقــدیــر شکستش را بپذیــرد
طوری عشق بورز که حتی تنفر راهش را بگیرد و برود
و طوری خوب زنـــــدگـی کـن که حتی مرگ
از تماشای زنــــــدگیـت سیـــر نشود
زنـــدگی نیست که میگـــذرد مــا هستیـم که رهگـــذریــم
پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن مهربان باش و محبّت کن
روز هـــا بـالاخـــره به شب می رسنـــد
تارسيدن شب ، از روزت استفــــاده کـن … !
(آرزوی شادی برای همه دوستانم )
شخصی می گفت:
«من سی سال دارم.»
بزرگی به او خرده گرفت و گفت:
«نباید بگویی سی سال دارم، باید بگویی آن سی سال را دیگر ندارم.»
راستی شما به جای سال هایی که دیگر ندارید، چه دارید؟
جز محبت و نيكي چيزي باقي نمي ماند…….
اولین قدم مثبتی که میتونید بردارید
این است که منفی نباشید .
پشت هر کوه بلند
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باغ کسی میخواند که خدا هست ،دگر غصه چرا؟!!
آرزو دارم ، خورشید رهایت نکند ؛
غم صدایت نکند ؛
ظلمت شام ،سیاهت نکند ؛
و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست ، حضرت دوست جدایت نکند ♥
خدايا وقتي تو پشتمی مهم نيست کيا جلوم هستن ♥
متاهل ها میخواهند طلاق بگیرند
مجردها میخواهند ازدواج کنند ؛
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند
ثروتمندان از دغدغه مینالند ؛
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند
مردم عادی میخواهند مشهور شوند ؛
سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند
سفید پوستان خود را برنزه میکنند ؛
و هیچ کس درین میان نمیداند که تنها فرمول خوشبختی این است:
" قــدر داشته هایت را بــــــدانی و از آنها لـذت ببری "
ما ایرانیا همچین آدمای باهوشی هستیم
فداى خودمون بشیم که این زبون رو فهمیدیم
انصافا خارجیا چطورى میخوان یاد بگیرن
ها؟ = چـی؟
ها! = تـعـجب
ها = چه میگی؟
ها = خوشمون اومد
ها ها ها = خوشـحالی
ها = چیه نیگامیکنی؟
برنامه روزانه
1. از خواب بیدار میشم
2. سوار لامبورگینیم میشم
3. میرم سر کار
4. عصر با عشقم میرم بیرون
منم همین کارا رو میکنم ولی به این ترتیب :
2
3
4
1
قایق تان شکست؟
پارویتان را آب برد؟
صیدتان دوباره به دریا برگشت؟
غمت نباشد، چون خدا باماست!
اگر قایقت شکست،باشد! دلت نشکند،دلی نشکنی.
اگر پارویت را آب برد،باشد! آبرویت را آب نبرد، آبرویی نبری.
اگر صیدت از دست رفت،باشد! امیدت از دست نرود،امید کسی را نا امید نکنی
امروز اگر تمام سرمایه ات از دست رفت ،دستانت را که داری!
پس خدایت را شکر کن!
که اگر چیزی به دست نداریم،دستی داریم که دوباره به دست آوریم♥
سرد بودنم را
بگذار به حساب
گرم بودنت با دیگران . . .
روباه وزاغ
ماازهمان کودکی بازیچه دست روزگار شدیم ،
وگرنه
کدام روباه پنیر می خورد!!!!!!
تعداد صفحات : 13