loading...
گل نرگس
S.Fatemeh.B بازدید : 122 پنجشنبه 12 تیر 1393 نظرات (0)

تنها خدا را دوست داشته باش ...

 

می‏گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: 

تو را دوست دارم.

یوسف گفت: ای جوان‏مرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟

از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی!

پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی،

 او بینایی‏ اش را از دست داد و من به چاه افتادم.

زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد

و من مدت‏ها زندانی شدم. 

اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش،

تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 497
  • کل نظرات : 48
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 48
  • بازدید ماه : 469
  • بازدید سال : 1,680
  • بازدید کلی : 266,718
  • کدهای اختصاصی

    ساعت فلش

    کد ذکر ایام هفته