جـــاری شدن در ذهــــن دیــــگران است….
پس آنگونه جاری شــــوید
که خنــده بر لبانشـــان نـــــــقش بــــبندد …
نه نـــــــفرت در دلشـــــــان
می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت
این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت
مانند آشنای غریبه در این جهان
جز مرز های بسته ی خود کشوری نداشت
گفتم بمان که دولت عشق است بودنت
اما توجهی به چنین دلبری نداشت
وقتی که رفت قامت دیوار قد کشید
آنقدر قد کشید که دیگر دری نداشت
من ماندم و کبوترحسی که هیچ گاه …
بال و پر رها شده ی دیگری نداشت
یک آن تبر به دست دلم را هدف گرفت
وقتی شکست دعوی پیغمبری نداشت
آتش گرفت هیزم چشم ترم ولی
انگار- هیچ- نیت ِ افسونگری نداشت
شیطان نشست وسوسه ای روبراه کرد
آدم ولی دوباره دل ِ کافری نداشت
دیالوگ بهرام رادان در پل چوبی:
روزی که فکر کردی یکی رو از ته دل دوست داری ولش نکن… ممکنه دوباره تکرار نشه… آدم وقتی تو
سن و سال توئه فکر میکنه همیشه براش پیش مییاد… باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی همون
یه بار بوده… که حالِت با چیز دیگهای خوب نمیشه… عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه…
عشق خيس شدن دو دلدار در زير باران نيست…عشق اينست که من چترم را روي دلدار بگيرم و او
نبيند….نبيند
وهرگز نداند که چرا در زير باران خيس نشد…..
حتی اگر کسی بتواند از کوچه ی بن بست بگذرد...
نه ..!
فکرش را هم نکن
من نمی توانم از عشق تو بگذرم
گفتند: گرسنگی نکشیدی
عاشقی یادت بره ..!
روزه گرفتم تا فراموشت کنم .
اما شدی...
دعای افطار و حاجت سحرم !!
تعداد صفحات : 36