loading...
گل نرگس
S.Fatemeh.B بازدید : 279 چهارشنبه 22 بهمن 1393 نظرات (0)
یکی از بستگان خدا
 

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای

برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو

کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به

داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ،

نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به

پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد،

در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.

- آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم،

کفش‌ها را به ‌او داد. پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:

- شما خدا هستید؟

- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

S.Fatemeh.B بازدید : 374 یکشنبه 05 بهمن 1393 نظرات (0)

مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد پاسخ داد: من چیزی ندارم که ببخشم…
خدا پاسخ داد: چرا!!!! محدود چیزهایی داری!
یک صورت که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان که می توانی از دیگران تمجید کنی وحرف خوب بزنی!
یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی!
چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
فقر واقعی فقر روحــــی ست.
دل آدم ها خیلی ساده گرم میشود:


 

S.Fatemeh.B بازدید : 261 چهارشنبه 01 بهمن 1393 نظرات (0)

 

لیلی مریض بود
دوای درد او شیر تازه بود.
مجنون برای لیلی شیر تازه ای آماده کرد

اما شیر را در ظرفی بسیار زیبا برای معشوقه ی خود تزئین کرد و برایش برد
لیلی با دیدن مجنون ظرف رو از دست مجنون گرفت

و با عصبانیت به زمین زد و ظرف شکست
مجنون بسیار خوشحال شد و رقصان برای تهیه ظرف دیگری بازگشت
در راه ریش سفید محل از مجنون پرسید

چرا زندگی خود را صرف کسی می کنی

که هیچ علاقه ای به تو نداره و از تو متنفره؟
مجنون جواب داد :
اگر بر من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی ؟


 

S.Fatemeh.B بازدید : 329 چهارشنبه 01 بهمن 1393 نظرات (0)

 

می گویند
قانون است ؛
که زن بنشیند
تا مرد نازش را بکشد!
زن کم باشد
تا مرد بماند!
من اما میگویم :
این قانون ها
مفت هم نمی ارزد!
این ها قانون نیست اصلا"…!
این ها یک مشت غرورهایِ ظریف است
که بعضی ها
چاشنی بی مهری شان می کنند
نه جانم…!
مرد و زن ندارد
به نقطه ی عشق که رسیدی
شور انگیز باش برایِ عاشقانه هایت…
میان جمع رویش را ببوس ؛
میان مردم فریاد بزن دوستت دارم ؛
و اگر کسی چشم غره ای رفت
دعایش کن
تا عاشق شود
همین…


S.Fatemeh.B بازدید : 612 چهارشنبه 01 بهمن 1393 نظرات (0)


اینگونه باشیم


از کوفی عنان(دبیر کل سابق سازمان ملل و برنده صلح نوبل)پرسیدند:
بهترین خاطره ی شما از دوران تحصیل چه بود؟
او جواب داد:
روزی معلم علوم ما وارد کلاس شد و

برگه ی سفید رنگی رابه تخته سیاه چسباند.
در وسط آن لکه‌ای با جوهر سیاه نمایان بود.
معلم از شاگردان پرسید:
بچه ها در این برگه چه می بینید؟
همه جواب دادند:
یک لکه سیاه آقا
معلم با چهره ای اندیشمندانه لحظاتی در مقابل تخته کلاس راه رفت
وسپس با دست خود به اطراف لکه سیاه اشاره کرد و گفت:
بچه های عزیز چرا این همه سفیدی اطراف لکه سیاه را ندیدید؟
کوفی عنان می گوید:
از آن روز تلاش کردم

اول سفیدی (خوبی‌ها، نکات مثبت، روشنایی ها و…) را بنگرم


S.Fatemeh.B بازدید : 503 شنبه 20 دی 1393 نظرات (0)

ابوسعید ابوالخیر را گفتند فلانی شاهکار میکند،

چرا که قادر است پرواز کند،
گفت این که مهم نیست، مگس هم میپرد.
گفتند فلانی را چه میگوید که روی آب راه میرود!
گفت اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار میکند.
گفتند پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت این که در میان مردم زندگي کنی ولی هیچگاه به کسی دروغ نگویی،

کلک نزنی و سوءاستفاده نکنی، این شاهکار است.


اگر بر آب روی، خسی باشی؛
و اگر در هوا پری، مگسی باشی؛
دل به دست آر تا كسی باشی


S.Fatemeh.B بازدید : 246 شنبه 06 دی 1393 نظرات (0)

كودكي گل فروش با صداي عاجزانه التماسم كرد گل بخر

گفتم براي كي؟

گفت براي هديه دادن به عشقت!!...

گفتم اگه عشقم به عشقش هديه داد چي؟

لحظه اي سكوت كرد وگفت:گل هايم فروشي نيست!!

 

 

S.Fatemeh.B بازدید : 242 جمعه 05 دی 1393 نظرات (0)
دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن.

پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت:
 
«عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.»

دختر کوچيک گفت:«نه بابا، تو دستِ منو بگير..»

پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چه فرقی میکنه عزیزم ؟!!!!!؟؟؟؟

دخترک جواب داد:
 
«اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته،
 
امکانش هست که من دستت را ول کنم.

اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان،
 
ميدونم هر اتفاقي هم که بيفته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.»
 
 
 
S.Fatemeh.B بازدید : 248 یکشنبه 23 آذر 1393 نظرات (0)

امام حسين عليه السلام :

يا أُختاه لاتَنسيني في نافِلَةِ اللَّيلِ ؛ 

امام حسين عليه السلام :اى خواهرم ! مرا در نماز شب فراموش نكن

 

امام حسين عليه السلام :

لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه َ يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ ؛

 

امام حسين عليه السلام :بر هيچ چشم مؤمنى روا نيست

كه ببيند خدا نافرمانى مى شود و چشم خود را فرو بندد ،

مگر آن كه آن وضع را تغيير دهد .

 

 

امام حسين عليه السلام :

مَن عَبَدَ اللّه َ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللّه ُ فَوقَ أمانِيِّهِ و كِفايَتِهِ ؛  

امام حسين عليه السلام : هر كه خدا را ، آن گونه كه سزاوار او است ،

بندگى كند ، خداوند بيش از آرزوها و كفايتش به او عطا كند .

 

 

S.Fatemeh.B بازدید : 234 پنجشنبه 20 آذر 1393 نظرات (0)
 

خوب بودن را منوط به دیگران نکن


و بد بودن خود را به علت بد بودن دیگران توجیه نکن،


ما آیینه نیستیم؛


مشک را گفتند چرا با هر که نشینی از بوی خوشت به او می دهی؟


گفت: زیرا ننگرم که با که ام؛ به آن نگرم که من کیم

 

 

 
  

تعداد صفحات : 36

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 497
  • کل نظرات : 48
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 93
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 116
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 131
  • بازدید ماه : 552
  • بازدید سال : 1,763
  • بازدید کلی : 266,801
  • کدهای اختصاصی

    ساعت فلش

    کد ذکر ایام هفته