به کار خیر خودتان ایمان داشته باشید...
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط نقل می کند كه:
یك روز با تاكسی میرفتم،
نابینایی را دیدم كه در انتظار كمك كسی، كنار خیابان ایستاده است،
بلافاصله ایستادم و به او گفتم: كجا میخواھی بروی؟ گفت: میخواھم بروم آن طرف خیابان.
گفتم: بعد از آن كجا میروی؟ گفت: دیگر مزاحم نمیشوم؛ با اصرارِ من مقصدش را گفت،
سوارش كردم و او را به مقصد رساندم. فردا صبح خدمت شیخ رسیدم، بدون مقدمه گفت
آن كوری كه سوارش كردی و به منزل رساندی جریانش چه بود؟!
داستان را گفتم، گفتند: از دیروز كه این عمل را انجام دادی،
خداوند متعال نوری بر تو تابانده است که در برزخ می درخشد