loading...
گل نرگس
S.Fatemeh.B بازدید : 131 سه شنبه 23 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
نبرد رگى...

آيت الله بهاء الدينى میفرمودند :

شش ساعت از شب گذشته بود، چراغها خاموش و اهل خانه همه خوابيده بودند، 

ناگهان صداى كوبيدن در مرا از خواب بيدار كرد، در را گشودم ، ديدم زنى ايستاده است ،

 چون مرا ديد، گفت : حاج آقا چراغ بقالى روشن است ، در را بستم و به اتاق رفتم ، 

در ذهن خود مى گذراندم كه اين چه خبرى بود، آن هم در اين وقت شب ، 

چرا بعضى مزاحمت ایجاد مى كنند!!

چشمها را روى هم گذاشتم كه بخوابم ، صداى خفيفى شنيدم ،

 دقت كردم ، حدس زدم حركت سوسك باشد چراغ را روشن كردم ،

 ديدم دو عقرب بزرگ و سياه نزديك بچه كوچكمان در حال راه رفتن هستند

 فورا آنها را از بين بردم ، چراغ را خاموش كردم ، ناگهان متوجه شدم .....!!!!

آن زن ماءمور بيدار كردن ما و سبب نجات اين طفل معصوم بوده است 

 

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى

 

نبرد رگى تا نخواهد خداى 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 497
  • کل نظرات : 48
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 417
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 596
  • باردید دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 606
  • بازدید ماه : 1,289
  • بازدید سال : 3,099
  • بازدید کلی : 268,137
  • کدهای اختصاصی

    ساعت فلش

    کد ذکر ایام هفته