loading...
گل نرگس
S.Fatemeh.B بازدید : 248 شنبه 06 دی 1393 نظرات (0)

كودكي گل فروش با صداي عاجزانه التماسم كرد گل بخر

گفتم براي كي؟

گفت براي هديه دادن به عشقت!!...

گفتم اگه عشقم به عشقش هديه داد چي؟

لحظه اي سكوت كرد وگفت:گل هايم فروشي نيست!!

 

 

S.Fatemeh.B بازدید : 130 جمعه 20 تیر 1393 نظرات (0)

 



ماه رمضان

 

 

صحبت از گرمای هوا بود که به ماه رمضان رسید

- امسال روزه می گیری؟

- اگه خدا بخواهد آره می گیرم

- کدام پزشک این همه سختی را برای بدن تایید می کند؟

- همان که وقتی همه پزشکان جوابت کردند برایت معجزه می کند ....

 

حلول ماه رمضان مبارک و التماس دعا

 

 

S.Fatemeh.B بازدید : 128 چهارشنبه 18 تیر 1393 نظرات (0)

داستان زیبا

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.

به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به
 
 
 
شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید

 

S.Fatemeh.B بازدید : 125 جمعه 26 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

میشه خدا رو حس کرد

 

 

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده 
تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده 

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره 
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره 

 

وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره 
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره 

ترسیده بودم از عشق، عاشق‌تر از همیشه 
هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه 

 

 

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س 
از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس 

نترس اگر دل تو از خواب کهنه پاشه 
شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه 

ترانه سرا: دکتر افشین یداللهی

 

زیباساز

S.Fatemeh.B بازدید : 284 چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
و اینگونه بود که:
 

داشتم از عشق می نوشتم!!!

ناگهاندر کوچه مردی را دیدم که دارد مابین زباله ها را می گردد

تا شاید روزی اش را در میان آشغال ها پیدا کند

نمی دانست مردم این زمانه دارند

آشغال می خورند و بقیه را پس انداز می کنند

تا نکند فردایی که قرار است بروند به درک ،

چیزی نداشته باشند سوار تاکسی کنند

و با خود به بهشتشان ببرند و اینگونه بود که:

 روی تمامی پیشانی ها راحت می شود تقدیر مردم را خواند
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 497
  • کل نظرات : 48
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 525
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 828
  • باردید دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 838
  • بازدید ماه : 1,521
  • بازدید سال : 3,331
  • بازدید کلی : 268,369
  • کدهای اختصاصی

    ساعت فلش

    کد ذکر ایام هفته